او علاوه بر اینکه در سال 1982 برنده جایزه نوبل ادبی شد و همین امر نیز نشاندهنده فعالیت حرفهای او به عنوان یک نویسنده است، اما فعالی سیاسی نیز هست.
مارکز با معرفی سبک رئالیسم جادویی به ادبیات بینالمللی، نام خود را به عنوان یک نویسنده صاحب سبک در تاریخ ثبت کرده و در ردیف نویسندگانی مانند خورخه لوییس بورگس و ماریو بارگاس روسا قرار گرفته است.
هرکسی که گابریل گارسیا مارکز را نشناسد و حتی کتابهایش را نخوانده باشد، حداقل نام «صد سال تنهایی» را شنیده است. گابریل گارسیا مارکز، یکی از برندگان جایزه نوبل ادبی است. هر چند در این گفتوگوی کوتاه، بخش اعظم عقاید و نظریات مارکز به اطلاع مخاطبین نمیرسد، بهانه چاپ این گفت و گو زمزمه سفر مارکز به ایران بود که منتفی شد.
- «صد سال تنهایی» شما به نظر میرسد باید با یک پیشزمینه اطلاعاتی خاص از تاریخ و سیاست در کشورهای آمریکایی مطالعه میشد. اما احساس میشود که معرفی خوبی بر وضعیت آن موقع کشورهای آمریکای لاتین ارائه میداده است. نظر شما چیست؟
- راستش را بخواهید من خودم در زمان نوشتن اثر، زیاد به این مسئله توجه نمیکردم. اما در طول شکلدهی فضای رمان و شخصیتهای آن، تجربیات جالبی کسب کردم. برای مثال یکی از مسایلی که باعث شد بتوانم از اواسط داستان به بعد، فضای بهتری خلق کنم این بود که یک سوسیالیست آمریکایی اهل آستین تگزاس برای دیدار و گفت و گو با من آمده بود چرا که مرا فرد موفقی میدید و فکر میکرد خودش نتوانسته در مکتب فکری سیاسیاش موفق باشد.
او از من پرسید من چه مکتب فکری و متدهایی را دنبال میکنم و من به او پاسخ دادم که متد و مکتب اندیشه خاصی ندارم. من فقط بسیار مطالعه میکنم و بسیار مینویسم. بسیار فکر میکنم و چیزهایی را که نوشتم نیز بارها بازنویسی میکنم.
- به نظر میرسد واقعیات در «صد سال تنهایی» به نوعی اغراق یا حتی تحریف شده هستند! نظر شما چیست؟
- البته اگر توجه کنید، من با توجه به شرایط خاص و حملههایی که در آن زمان و در سال 1928 به آمریکای لاتین انجام میشد مینوشتم. یعنی سالی که دوران کودکیام را سپری میکردم.
تنها اغراق واقعیات داستان من، در مورد تعداد کشته شدگان بود که البته به شرایط و اوضاع رمان نیز میخورد و همخوانی داشت! یعنی من فقط به جای صدها کشته شده، نوشتم هزاران کشته شده که به نظر تفاوتی هم ندارند!! اما عجیب آنجاست که یک خبرنگار کلمبیایی چند روز پس از انتشار رمان، از قول من در نشریهاش نوشت «چندین هزار نفر در درگیریهای سال 1928 کشته شدند!»
اما من بعدها به منتقدان پاسخ دادم: «زیاد نگران نباشید، چون برای کشته شدن این تعداد آدم وقت زیادی باقی مانده است!»
- برخی از منتقدان شما معتقدند در تصاویر و دیدگاهی که شما از آمریکای لاتین ارائه دادید، یک تصور منفی گرایانه وجود دارد و شما به مردم امیدواری نمیدادید! نظر شما چیست؟
- بله. موافقم! چند سال پیش که در کوبا بودم، برای نخستین بار این حرف را از زبان یک منتقد شنیدم که به صد سال تنهایی انتقاد داشت. او میگفت من تمام مشکلات را بیان میکنم، اما هیچ راهحلی پیشنهاد نمیدهم. من به آنها پاسخ دادم شغل رماننویسها، ارائه پیشنهاد برای چگونگی رفع معضلات اجتماعی نیست!!
- شما نویسنده لحظات سخت زندگی در کوچه پس کوچههای تنگ و تاریک و خوابیدن در زیر پلهای کثیف هستید و به خوبی احساسات یک خیابانخواب را متوجه میشوید. نظر شما در این مورد چیست؟
- (لحظاتی سکوت میکند) درست است. من در همین کوچه پس کوچهها بزرگ شدم، هویتم را آنجا یافتم و حتی برای داستانهایم از همین فضاهای پست و کثیف الهام گرفتم. این سبک زندگی، به عقیده من بهترین نوعی است که میتواند در دنیا وجود داشته باشد و من هیچ وقت آن را فراموش نمیکنم.
- با شهرت چه کار میکنید؟! چه کار باید انجام بدهید تا ریشه های محبوبیتتان حفظ شود؟
-درست است. شهرت را به سختی میشود تحمل کرد. اما نه به آن سختی که شما فکر میکنید. من میتوانم به تنهایی به یک کافیشاپ در مرکز شهر بروم و مهمترین اتفاقی که آنجا میتواند رخ دهد، این است که یک جوانی بیاید و از من بخواهد عکسم را برایش امضا کنم و بیوگرافیام را بنویسم.
این بهترین رفتاری است که آنها میتوانند با یک نویسنده داشته باشند، حتی در بهترین هتلهای بالای شهر که مردم از دیدن یک آمریکایی لاتینی بسیار خوشحال میشوند هم وضعیت همین طور است. من هیچ وقت واقع بینی خودم را از دست نمیدهم چرا که میخواهم مانند خوانندگان و مخاطبان صد سال تنهایی، تجربه کسب کنم.
- کدام یک از کتابهایتان را بیشتر از بقیه دوست دارید؟
- تا جایی که من دیدم، برای بسیاری از نویسندگان اینطور است که آخرین کتابشان را بسیار دوست دارند.
برای من هم همینطور است. اما مطمئناً همیشه بین مخاطبین و نویسندگان تفاوتهای فکری زیادی وجود دارد و هر کسی به یک دید کتابها را میبیند. «هیچ کس برای سرهنگ نمینویسد» را مثل «صد سال تنهایی» زیاد دوست دارم.
ترجمه: کوروش ضیابری